مزار ....
آمده ام ....
با همان شمع سوخته ....
چقدر از تو دور بوده ام دلم ......
چقدر از تو دور مانده ام دلم ..........
چه شده ای بی من .....
اینروزها چه برسرت آورده بی من ....؟
کسی نبود پناهت دهد ...؟
کسی نبود سر رو دامان دلتنگیهات بگذارد ...؟
کسی نبود آغوش باز کند به رو بی کسی هات .....؟
چه برسرت آورده اند لحظه ها ....
دلم ...دلم ... دلم ....
می سوزم ..... می سوزم و دم نمی زنم ....
ایماها و آواهاشان را می بینم .... به گوشم می رسد ...
تاب می آورم و دم نمی زنم ....
اما تو انگار جان داده ای .....
اینجا مزار توست ....
آتشکده ات خاموش است ....
خاکسترها را بر باد مده ....
دلم تنگ است دلم ....
دلم خیلی تنگ است دلم .......
[ یکشنبه 91/4/25 ] [ 7:36 صبح ] [ هستی ... ]
[ نظر ]